بهمناسبت 5 مارس، سالروز درگذشت استالین
اغتشاش. اغتشاش. بله؛ اغتشاش. دعوا هم بود. ولی دعوا دربارۀ تاپالۀ اسب بود. این چیزها، از میان فضولات دیگر حیوانات، خوراک بهتر و مغذیتری بود؛ زیرا لابهلایاش دانههای درست گندم یافت میشد. البته که حاضر بودند خود اسبهای مرده و متعفن را هم بخوردند، اما چیزی نمییافتند. اصلاً مگر اسبی مانده بود؟ بله؛ اسبهای دولتی معدودی اینجا و آنجا پرسه میزدند، ولی کسی جرأت نداشت به آنها نزدیک شود؛ مگر اینکه از جانش سیر شده باشد. از چیز دیگری که نمیشد سیر شد. آخر مگر چقدر تاپالۀ اسب گیر آدم میآمد با وجود آن همه گرسنه و قحطیزده؟! به همین دلیل، والدین به کودکان خود نگاه میکردند که از درد گرسنگی گریه میکردند؛ از صبح تا شب و از شب تا صبح. آنهایی که دلرحم بودند، کودکانشان را در شهرهای دیگر رها میکردند تا حداقل به دست خودشان نابود نشوند. آنهایی که ذهن و فکر و احساساتشان را از دست داده بودند، کودکان خود را میخوردند. برخی هم بچههای خود را میکشتند و تکهتکه میکردند و به دیگران میفروختند. هیچکس هم تعجب نمیکرد. آدمخواری رواج داشت. وانگهی؛ کودکانی که رها میشدند، وضع بهتری نداشتند. غالباً باد میکردند و شهرداری لاشههایشان را جمع میکرد. تودههای اجساد، هزارهزار، در بیابانها دور ریخته میشدند.
حدود هفت میلیون نفر به این شکل مردند و علتش تصمیم کسی بود که خودش را رفیق آنها میدانست ولی میخواست با مرگ و قحطی تنبیهشان کند؛ مارشال ژوزف استالین (1878-1953). استالین همان کسی است که برخی از فیلسوفان و روشنفکران چپ غربی و ایرانی سیاستهایش را میستایند. لازم نیست تکتک آنها را نام ببریم و بسیاری را دلخور کنیم که هنوز هم هستند و همچنان حرف میزنند. چون اصلاً قرار نیست با آنها گفتگویی صورت گیرد. در مقام نظر هیچ مارکسیستی کوتاه نمیآید. با مفاهیم و نظریات پیچیدهای که دارند میتوانند هر نقد و اشکال و ایرادی را پیچوتاب دهند و نتیجۀ مطلوبشان را، به خیال خودشان، ثابت کنند. آنان با کتوشلوار شیک و کراوات براق در کشورهای سرمایهداری خوب زندگی میکنند و در ستایش مارکسیسم میگویند و مینویسند و پول به جیب میزنند. البته اشکالی ندارد که مارکسیستها تا ابدالدهر در دانشگاهها و کافهها گپ بزنند؛ فقط باید مواظب بود ایدههایشان پا به خیابان نگذارند. حتی اشکالی هم ندارد سالروز تولد و مرگ رفیقشان را در کافههای لاکچری جشن و ماتم بگیرند. آنها نیز حق زندگی و آسایش دارند. مسئله این است که هیچ امیدی به بحث و تفکر انتقادی نیست. تنها روزنۀ امیدْ واقعیتهای عینی است. رنجهای بیکران را باید مدام به یاد آورد تا بلکه بتوان از تکرار اشتباهات جلوگیری کرد. انسان زود فراموش میکند و بعضی فراموشیها خطرناک است. باید زور بزنیم قسمتهای مهم تاریخ را فراموش نکنیم. اما چگونه؟
پاسخ این مسئله هم کتاب است. یکی از موضوعات کتابهای خیلی خوب زندگی، حکومت دیکتاتوری و جنایتهای استالین است. کتابهای بسیاری در این زمینه نوشته شده که برخی از آنها واقعاً شاهکارند. خوشبختانه چندتایی هم به فارسی ترجمه شدهاند و ترجمههای خوبی هم دارند. در اینجا سه عنوان را معرفی میکنم که همگی غنیمتاند. خواندن حداقل یکی از آنها نیز لازم است. نکته آخر اینکه قبل از هر بحث و گفتگویی دربارۀ مارکسیسم و استالین و امثالهم، موافق و مخالف، باید خوب با کارنامۀ عملکرد سیاسی موضوع آشنا باشند تا بدانند دقیقاً دربارۀ چه چیزی حرف میزنند. این آشنایی خیلی از مسائل را، پیشاپیش، حلوفصل میکند. بسیاری از بحثها ریشه در جهل دارد. اگر بیشتر کتاب بخوانیم، کمتر بحث میکنیم.
استالین
نویسنده: ادوارد رادزینسکی
مترجم: آبتین گلکار
ناشر: نشر ماهی
استالین (دوجلدی)
نویسنده: سایمن سیبیگ مانتیفوری
مترجم: بیژن اشتری
ناشر: نشر ثالث
استالین مخوف (خنده و بیست میلیون)
نویسنده: مارتین اِیمیس
مترجم: حسن کامشاد
ناشر: نشر نی
سردبیر
سردبیر ماهدبوک