درست است که شعارمان را «نه به کتاب خوب» قرار دادهایم، اما واقعاً با هیچ کتابی دشمنی نداریم. کتابهای خوب که سهل است؛ حتی کتابهای بد را هم به رسمیت میشناسیم؛ یعنی کتابهای زرد.
مسلم است کتابهای زرد بسیاری وجود دارد که همیشه رتبۀ اول فروش را به خود اختصاص دادهاند. همیشه اینطور بوده و هست و خواهد بود. این وضعیت مختص به ایران نیست و در همۀ کشورهای دنیا اوضاع به همین صورت است. برای مثال اینطور نیست که رمانهای سرشار از «من» و «تو» «پس» و «پیش»شدۀ جناب بانو جوجو مویز وقتی وارد ایران میشوند در فهرست کتابهای پرفروش قرار میگیرند. برعکس، رمانهای جوجو مویز چون در بریتانیا پرفروش است، در ایران هم پرفروش میشود. نباید خیال کنیم آنجا همگان مردمان اندیشناکی هستند که دائماً کتابهای فلسفی میبلعند و فقط ایرانیان رمانهای عاشقانۀ آبکی میخوانند.
این وضعیت باعث شده که هر چند وقت یکبار کسی از میان قشر تحصیلکردگان بلند شود و به این وضع اعتراض کند. شنیدهام تازگی این کار به صداوسیما هم کشیده شده و برنامۀ ویژهای برای کوبیدن کتابهای زرد پخش شده است. بله، کتابهای پرفروش کشور کتابهای زرد و سطحی هستند. خب حالا از این امر ناظر به واقع چه نتیجۀ هنجاری و ناظر به ارزشی باید گرفت؟ این کتابها را باید جمع کرد، ممنوع ساخت، اجازه چاپ نداد و…؟
خیر؛ همۀ این کارها اشتباه بسیار بزرگی هستند. واقعیت این است که باید خیلی هم ممنون این کتابها باشیم و آرزو کنیم که روزبهروز بیشتر شوند! هر کس با واقعیت صنعت چاپ و نشر کتاب آشنا باشد، علت این مطلب را میداند. خلاصهاش این است که این نوع کتابها «رگ حیاتی» صنعت چاپ و نشر کتاب هستند. لذا اگر این کتابها نباشند، بازار کتاب با همۀ کتابهای خوب و بدش فرومیریزد و به فنا میرود. این صنعت سازوکار پیچیدهای دارد که برای افراد بیرونی خیلی مفهوم نیست. این صنعت با چاپ و نشر کتابهای فاخر و طراز اول سر پا نمیماند و زود از بین میرود؛ زیرا سود این صنعت در کتابهای زرد است. در واقع ما از صدقۀ سر چنین کتابهایی است که داریم کتابهای خوب و دستاول میخریم و میخوانیم. به جای توضیح اضافه و پیچیده با یک مثال مطلب را روشن میکنم.
فرض کنید یک کتابفروشی خیلی خوب در نزدیکی منزل شما افتتاح شده که کتابهای علوم انسانی را میفروشد. شما هم بسیار خوشحالید و هر روز به آنجا سر میزنید و لای کتابهای محبوبتان میچرخید. اما قوام آن کتابفروشی به این نوع کتابها نیست، چون عرضۀ این کتابها آنقدر سود ندارد که هزینههای کتابفروشی را تأمین کند. لذا اگر فقط به آنها اکتفا کند، ماه بعد ناپدید میشود و شما دیگر نمیتوانید به کتابهای دلخواه خود دسترسی داشته باشید. به همین دلیل آن کتابفروشی پر میشود از کتابهای زرد برای فروش انبوه. این وضعیت کتابفروشی دربارۀ ناشران هم صادق است.
این مطلب در سایر عرصههای زندگی (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و…) هم صادق است که هیچ نیازی نیست وارد بحث از مصادیق حساس شویم. انسان عاقل به تجربه آنها را متوجه میشود. از بین بردن شرهای ضروری، ملازم است با از بین رفتن خیراتِ بزرگ که مساوی است با ایجاد شرهای وحشتناک. تاریخ و تجربه نشان دادهاند که هرگاه این واقعیت در پرتو یک آرمان موهوم نادیده گرفته شده، فاجعۀ عظیمی خلق شده است.
چه میشود کرد؟ دنیای غیرآرمانی همین است! به قول سعدی: «جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست / گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به هماند.» طالب کتابهای خوب هم باید جور این کتابهای معیوب را بکشد. البته جوری هم نیست واقعاً. چه جوری؟! هر کسی هر کتابی را که میپسندد میخرد و میخواند.
وانگهی کسانی که کتابهای زرد میخوانند، در صورت فقدان آنها به سراغ کتابهای فاخر نمیروند، بلکه بهطور کلی خود کتاب را رها میکنند؛ چراکه نیاز حیاتی به کتابهای خوب ندارند. قصد و غرضی که آنها را به کتابهای زرد میکشاند، اجازه نمیدهد که به سراغ کتابهای فاخر بروند. اگر میخواهیم همۀ مردم کتابهای خوب و طراز اول بخوانند، باید عالم و آدم را عوض کنیم. آیا میتوانیم؟ اگر میشد که تا حالا شده بود! چراکه این مشکل همزاد صنعت چاپ و نشر کتاب است و در همۀ اعصار، فرهیختگان از چنین کتابهایی نالیدهاند. برای نمونه آرتور شوپنهاور با بیان براق و برندۀ خود آنقدر زیبا شکوه و شکایت کرده که ارزش یک نقل قول طولانی را دارد:
«کتابهای مزخرف بیشمار همان علفهای هرز مزرعۀ ادبیاتاند که غذا را از غله میگیرند و نابودش میسازند. این کتابها وقت و پول و دقتی را که به کتابهای سازنده و اهداف درخشانشان تعلق دارند، موقوف و منحصر به خود میسازند؛ این چنین کتابها تنها به هدف تحصیل پول و کسب شهرت تألیف شدهاند. نه فقط بیفایدهاند که زیانآور نیز هستند. هدف نود درصد از ادبیات کنونی ما استخراج چند درهمی از جیب عامه است، و برای حصول این مقصود، مؤلف و ناشر و منتقد با هم دست به یکی کردهاند. دغلی پستتر و ناکسانهتر از این وجود ندارد… آن که برای ابلهان مینویسد همواره مخاطب بسیار مییابد… کتابهای بد سم روحاند و ذهن را نابود میکنند… عوام فقط دوست دارند آنچه را که چاپ زیبایی دارد بخوانند، و دری وریهای لوس و احمقانۀ کلهپوکهای باب روز را مطبوعتر و خوشتر از افکار اذهان بزرگ مییابند… عامۀ ابله بدون هیچ دلیل دیگری جز اینکه خزعبلات این چلغوزها امروز چاپ شده آشغالهای بیارزششان را میخواند… باور ناکردنی است بلاهت و کژروی جماعتی که [میخوانند] تألیفات سبکمغزانی را که هر روز سر از تخم بیرون میآورند و همچون مگسها هر سال در مقیاس وسیعی زاد و ولد میکنند… خیلی بهتر بود اگر این اراجیف در بدو تولد خفه و به گوشهای پرت میشدند، چنانکه پس از چند سالی این اتفاق میافتد… [تاریخ ادبیات] بیشتر شبیه فهرستی طویل از عقبماندگان ناقصالخلقهای است که طبعی پست و حیوانصفت را بیش از همه خوش دارند.»*
اما چنین قضاوت بیرحمانهای پایان این پرونده نیست. میتوان از زاویۀ دیگری هم به مسئله نگریست و حکم متفاوتی صادر کرد. برای مثال تزوتان تودوروف که خود یکی از قلههای نقد ادبی است، در دفاع از کتابهای میانمایه به نکتۀ مهم و جالبی اشاره میکند:
«اندیشیدن و احساس کردن از منظر ذهن دیگران (چه اشخاص واقعی چه شخصیتهای داستانی) یگانه راهِ رفتن به سوی جهانشمولی و نتیجتاً تحقق رسالتمان است. به همین دلیل است که باید به هر وسیلهای تشویق به خواندن کرد، حتی تشویق به خواندن آثاری که منتقدان حرفهای یا با بیاعتنایی از کنارش میگذرند یا با چشم حقارت بدان مینگرند، از سه تفنگدار گرفته تا هری پاتر. نه تنها میلیونها نوجوان این رمانهای عامهپسند را میخوانند، بلکه این رمانها مجالی فراهم میآورند تا اولین تصویر منسجم از جهان در ذهن اینان ساخته شود، تصویری که بیشک در مطالعات آتی ظریفتر و پیچیدهتر خواهد شد.»**
میتوان به سخن تودوروف افزود که کتابهای زرد برای کتابخوانی نقطۀ شروع خوبی هستند. واقعاً هم نمیتوان از کسی انتظار داشت که از همان ابتدا مثلاً رمان «خانوادۀ تیبو» را به دست بگیرد. شخص تا به این نقطه برسد، باید مراحل زیادی را پشت سر بگذارد. واقعیت این است که حتی کتابخوانهای حرفهای نیز با همان نوع کتابهای اجقوجق پا به عرصۀ کتابخوانی میگذارند. ولی ظاهراً خیلی زود گذشتهشان را فراموش میکنند! در هر صورت، میتوان نتیجه گرفت که مهم نیست کسی کتابخوانی را از چه کتابهایی شروع میکند؛ بلکه مهم این است که از هر نقطهای شروع کرد، در همان نقطه درجا نزند.
علاوه بر همۀ این حرفها، در نهایت باید همگی به همین دلخوش باشیم که کتابهای مورد علاقۀ ما، در چنان بستری، عرضه میشود. کاری هم به بقیه نداشته باشیم. لطفاً دیکتاتور فرهنگی نباشیم! من که بهنوبۀ خودم به جان آن کتابها و نویسندهها و خوانندهها دعا میکنم! خدایا زیادت فرمایا!
* آرتور شوپنهاور، جهان و تأملات فیلسوف، ترجمۀ رضا ولییاری، نشر مرکز، صفحه 171-179
** تزوتان تودوروف، ادبیات در مخاطره، ترجمۀ محمدمهدی شجاعی، نشر ماهی، صفحه 73
سردبیر
سردبیر ماهدبوک